شب بود و فانوس و ره بیچارگان...
در شفق محو بود آه و ناله ی درماندگان...
لیک ناگه درمانده ای گفت با اه و فغان...
ای خدا کی میکنی چاره درد این آواره را؟...
گفت:کین چیست ای بنده مرا!!...
گفت:عشق است و تیمار و دوا...
گفت:گر عاشق شوی بیماریت دردی بی دواست...
پس از تیمار کردن،چه سود است تورا !؟...
رو ای یچاره آگه نیستی از عشق خدا...
کین ز ره ناید تو را درمان مرا...!
عشق راهی است پر طول و طویل...
و جز عاشقان نیست منزل ان سرا...
عشق را جوی کز تورا بیمار و تیمارت کند...
زین ره آوارگی،آزادگی بخشد تورا...
در ره آزادگی،تنها،تو را بخشد بها...
#تنها
شعر از نوشته های خودمه......برچسب : نویسنده : talaretanhaye بازدید : 178